چه سخت است داغ علمدار دیدن
غم یار، در اوج پیکار دیدن
دریغ است در آرزو ماندن ما
خوشا از لب او، فراخواندن ما
افقهای باز و کرانهای تازه
زمینهای نو، آسمانهای تازه
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
درختان در آتش، خیابان در آتش
خبر ترسناک است: میدان در آتش
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما