جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد...
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ