سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
در آیههای نور، مستور است زهرا
نورٌ علی نورٌ علی نور است زهرا
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
گلهای عالم را معطر کرده بویت
ای آن که میگردد زمین در جستجویت
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار
دادهست تکیه مادر هستی به دیوار