جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد...
گل، دفتر اسرار خداوند گشودهست
صحرا ورق تازهای از پند گشودهست