ایمان که به مرزِ بینهایت برسد
هر لحظه به صاحبش عنایت برسد
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
بودند دو تن، به جان و دل دشمنِ تو
دادند به هم دست، پیِ کشتن تو
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گلهای مدینه داغدارش بودند
باید گلِ سرزمین ادراک شدن
از خاک برآمدن به افلاک شدن
هرکس که دلش به آسمان پیوستهست
از کوچکی دغدغهها وارستهست
میجویی اگر رسم جوانمردان را
بشنو ز امام، سیرت آنان را
در وادی خیر، قصد تقصیر مکن
این مرحله را پی به تدابیر مکن
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
در عمر دو روزه خوبرویی بهتر
گر راحت خویش را نجویی بهتر