هلا روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو
خرقهپوشان به وجود تو مباهات کنند
ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند
کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید
میروم مادر که اینک کربلا میخوانَدَم
از دیار دور یار آشنا میخوانَدَم
یاعلیُ یاعظیمُ یاغفورُ یارحیم
ماه رحمت باز رفت و همدم حسرت شدیم
بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت
در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش