باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
ای مانده به شانههایتان بار گران
ای چشم به راهتان دمادم نگران
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود