خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی