مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
همواره نبرد حق و باطل برپاست
هر روز برای مسلمین عاشوراست