شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

آرزوی گمشده

آه ای سحر طلوع کن از شام تار من
بگذار پا به دیدۀ شب‌ زنده‌دار من

شرمنده از گناهم و شرمنده‌تر که بود
وقت گناه دیدۀ تو اشکبار من

از ما هزار حاجت غیر از ظهور هست
ای آرزوی گمشده در روزگار من

گفتم بیا...تو آمدی و... من نیامدم
گفتم کجایی... آه... تو بودی کنار من

تو ناظری به حالم و من تا ببینمت
دستی بکش به آینۀ پر غبار من