شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

آفتاب اِنّما

اَلسَّلام ای سایه‌ات خورشید ربّ العالمین
آسمانِ عزّ و تمکین، آفتاب داد و دین

مفتی هر چار دفتر، خواجه هر هشت خلد
داور هر شش جهت اعظم امیرالمؤمنین

عالِمِ علمِ سَلُونی، شهسوار لَو کُشِف
ناصر حق، نفس پیغمبر امام المتّقین

صورت معنای فطرت، باعث ایجاد خلق
اصل نسل آلِ آدم، نفس خیرالمرسلین

صاحب یوفُونَ بِالنَّذر، آفتاب اِنّما
قرّةُ العین لَعَمرِک، نازش روح الامین

در جهان از راه حشمت چون جهانی در جهان
در زمین از روی رفعت آسمانی بر زمین

نقش‌بند کاف و نون از روز فطرت تا کنون
ناکشیده چون مه رخسار تو نقش مبین

ناشنیده از زمان مهد تا باقی عمر
بی‌رضای حق ز تو حرفی کرام الکاتبین

مثل تو ناورده ایزد در همه حالی محال
ور بود ممکن نه الا رَحْمَةً للعالمین

آن‌که مداحش خدا، همدم رسول الله بود
گر کسی همتاش باشد هم رسول الله بود


تا نجف شد آفتاب دین و دولت را مقام
خاک او دارد شرف بر زمزم بیت‌الحرام

آفتاب آسمان دین امیرالمؤمنین
والی ملک ولایت، حاکم دارالسّلام

مُبطل بنیادِ بدعت، مُنشی احکام وحی
حاکم دین و شریعت، حامی حلّ و حرام

سایۀ لطفش به معنی گر نبودی در جهان
صورتی بودی جهان از روی معنی ناتمام

ای سریر سروری آورده از جای تو جاه
وی جهان آفرینش برده از نام تو نام...

مثل تو جز مصطفی صورت نبندد عقل را
معنی ایمان ما این است روشن، و السلام

زائران حضرتت را بر در خُلد برین
می‌دهند آواز طِبْتُمْ فَادْخُلوها خالِدین