از دوشنبه تا جمعه | شعر هیأت

می‌رفت که با آب حیات آمده باشد
می‌خواست به احیای فرات آمده باشد

حسن بیاتانی

حضرت عباس علیه‌السلام

غزل

سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری

حسن بیاتانی

حضرت علی اصغر علیه‌السلام

غزل

شش روز بعد، همهمه پایان گرفته بود
در خاک، حسّ شعله‌وری جان گرفته بود

حسن بیاتانی

امام حسین علیه‌السلام

غزل

آن روز هرچند آخرین روز جهان باشد
باید شروع فصل خوب داستان باشد

حسن بیاتانی

امام عصر علیه‌السلام

غزل‌پیوسته

به شیوۀ غزل اما سپید می‌آید
صدای جوشش شعری جدید می‌آید

حسن بیاتانی

امام عصر علیه‌السلام

غزل

و قصه خواست ببیند یکی نبودش را
بنا کند پس از آن گنبد کبودش را

حسن بیاتانی

حضرت فاطمه علیهاالسلام

غزل‌مثنوی

از مکه خبر آمده داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها

حسن بیاتانی

شهدای منا

غزل

دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت می‌سوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت می‌سوخت

حسن بیاتانی

شهدا

غزل

شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
این‌گونه زخم‌خورده و بی‌سر بیاورم

حسن بیاتانی

امام حسین علیه‌السلام

غزل

نگاه می‌کنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را

حسن بیاتانی

شعر انتظار

غزل

این روزها پر از تبِ مولا کجایی‌ام
اما هنوز کوفه‌ای از بی‌وفایی‌ام

حسن بیاتانی

زیارت اربعین

غزل

ابری‌ست کوچه کوچه، دل من... خدا کند،
نم‌نم، غزل ببارد و توفان به پا کند

حسن بیاتانی

حضرت فاطمه علیهاالسلام

قصیده‌واره