ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو
میان معرکه ماییم و راه روشن تو...
چگونه زیسته بودی مگر؟ که از دنیا
نبود گرد تعلق به روی دامن تو...
چقدر دیر تو را دوستان شناختهاند
چقدر خوب تو را میشناخت دشمن تو
وطن برای تو دلهای دردمندان بود
قسم به عشق که مرزی نداشت میهن تو...
از آن شکوه فقط دست غرق در خونی
برای بیعت ما مانده بود از تن تو