شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

تشنۀ دیدار

یوسف شود آن‌کس که خریدار تو باشد
عیسی شود آن خسته که بیمار تو باشد

گر خاک شود، سرمۀ خاموشی سیل است
آن سینه که گنجینۀ اسرار تو باشد

چون برق سبک‌سیر بُوَد شمع مزارش
هر سوخته‌جانی که طلب‌کار تو باشد

هر چاکِ قفس از تو خیابان بهشتی‌ست
خوش وقت اسیری که گرفتار تو باشد...

از چشمۀ خورشید جگرسوخته آید
هر دیده که لب‌تشنۀ دیدار تو باشد

در رشته کشد گوهر خورشید نگاهش
چشمی که به رخسار گهربار تو باشد

«صائب» اگر از خویش توانی به‌در آمد
این دایره‌ها نقطۀ پرگار تو باشد