شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

جمله آخر

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ‌کس حدس نمی‌زد که چنین سر برسد

پدرش چیز زیادی که نمی‌خواست، فرات!
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟

خون حیدر به رگش، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد...

خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد؟

دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما...
دست یک نیزه بر آن حلق مطهر...