توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
یا رب! شب مصیبت آرامسوز كیست
امشب كه برق آه، رهِ هوش میزند؟
روشن نشد كه روز سیاه عزای كیست
صبحی كه دَم ز شام سیهپوش میزند...
بی نوشداروی دل غمدیدگان بُوَد
آبی كه اشک بر رُخ مدهوش میزند
ساكن نمیشود نفس ناتوان من
زین دِشنهها كه بر لب خاموش میزند
گویا به یاد تشنهلب كربلا، حسین
توفان شیونی ز لبم جوش میزند
تنها نه من، كه بر لب جبریل، نوحههاست
گویا عزای شاه شهیدان كربلاست
شاهی که نور دیدۀ خَیرُالأنام بود
ماهی که بر سپهر مَعالی، تمام بود
شد روزگار در نظرش تیره از غبار
باد مخالف از همهسو بسکه عام بود
آب از حسین گیرد و خنجر دهد به شمر
انصاف روزگار، ندانم کدام بود!
آبی که خار و خس، همه سیراب از آن شدند
آخر چرا بر آل پیمبر، حرام بود؟
خون، دیدهها چگونه نگرید بر آن شهید
کز خون به پیکرش کفنِ لعلفام بود...
آن خضرِ اهلبیت به صحرای کربلا
نوشید آب تیغ، ز بس تشنهکام بود
تفتند زآتش عطش آن لعلِ ناب را
سنگیندلان مضایقه کردند آب را
ای مرگ! زندگانی از این پس وبال شد
جایی که خون آل پیمبر حلال شد
مهر جهانفروز امامت به کربلا
از بار درد، بدرِ تمامش هلال شد
شاخ گلی ز باغ امامت به خاک ریخت
زین غم، زبان بلبل گوینده لال شد
افتاده بین به خاک امامت ز تشنگی
سَروی کزآب دیدۀ زهرا نهال شد
تن زد در این شکنج بلا تا قفس شکست
بر اوج عرش، طائر فرخندهبال شد...
از خون اهلبیت که شادند کوفیان
دلهای قدسیان همه غرق ملال شد
آن ناکسان ز روی که دیگر حیا کنند
سبط رسول را چو سر از تن جدا کنند؟
خونین لوای معرکۀ کارزار کو؟
میدان پر از غبار بُوَد، شهسوار کو؟
واحسرتا که از نفس سرد روزگار
افسرده شد ریاض امامت، بهار کو؟
زآن موجها که خون شهیدان به خاک زد
توفان غم گرفته جهان را، غبار کو؟...
تا کِی خراش دیده و دل، خار و خس کند
آخر زبانۀ غضب کردگار کو؟
کو مصطفی که پرسد از این امّت عنود
کای جانیان! ودیعت پروردگار کو؟
کو مرتضی که پرسد از این صرصرِ ستم
بود آن گلی که از چمنم یادگار، کو؟
ای شور رستخیز قیامت! درنگ چیست؟
آگه مگر نهای که به عالَم عزای کیست؟