شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

شفیع اُمّت

زهی بهار که از راه می‌رسد، این‌بار
که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار

هزار چشمه خطابش کنند در اوراد
هزار شاخه سلامش دهند در اذکار

زمین ز حلّۀ سبز محمّدی، مفروش
هوا ز عطر خوش نام مصطفی، سرشار

حدیث سرمدی‌‌اش، شمع خلوت اوتاد
صفای احمدی‌اش، شرح سینۀ ابرار

ز باغ حُسنش، تلمیح کوچکی‌ست، بهشت
ز حُسن باغش، تشبیه ساده‌ای‌ست، بهار

دلیل خلق جهان است، یا اُولِی‌الألباب!
ز چشم غیر نهان است، يَا اُولِی‌الأبصار!

پیمبری که وجودش مگر بشارت نیست
که هم بشارت از او رحمت است و هم انذار

به جز جمال محمّد که جلوه‌اش ازلی‌ست
کسی نچیده ز باغ جهان گل بی‌خار

خوشا سرودن نامش که هر زمان تازه‌ست
چو نغمه‌ای که شود دلنشین‌تر از تکرار..

شفیع و شافی اُمّت، رسول خاتم حق
به جان او صلوات خدا، هزاران بار

دلا ز نعت خصالش دمی مبند زبان
هم از درود و سلامش دمی فرو مگذار

کسی که بر سر خلق است، سرور و مولا
کسی که در دو جهان است، سید و سالار

دلا اگر به هوای بهشت می‌نالی
دل از جهان بکَن و بر جهان او بسپار

درود هر دو جهان بر رسول و آل - بگو!
به دشمنان نبی لعنت خدا - بشمار!