شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

شلاق طوفان

به روی آب می‌بینم ورق‌های گلستان را
به طوفان می‌دهد سیلاب، مشق «باز باران» را...

به سوگ سروهای ناپدید از سیل در شیراز
ببین لرزان سپیداران بی‌تاب سپیدان را

ببین دنبالۀ سیلاب را در جنگل ساری
ببین بر سارهای نیمه‌جان، شلاق طوفان را

علامات تگرگی تیره در دشتی درندشت است
ببین در رعد و برق، اندوه جنگل‌های گیلان را

کسی با گریه می‌گوید «تمام خانه‌ها ابری‌ست»
ببین بر تپه‌های یوش،«نیما»ی پریشان را

خزر را بنگر و بی‌تابی امواج ساحل‌کوب
بخوان با حال دیگرگون همان‌جا شعر «سلمان» را

به هرسو می‌برد سیلاب، مشقی را بلاتکلیف
ببین پنهان به هر گرداب، دیوار دبستان را...

پراکنده‌ست از طوفان شمال کشورم اما
ببین آن گوشه خاطرجمع، اصحاب شمیران را

به امداد شما امیدها بستند این مردم
که دریابید از سیل خطر خاک شهیدان را

دلم روشن به دستان جوانمردان این عرصه‌ست
فراوان دیدم آن‌جا «همت» و «عباس دوران» را

در این سیلاب هم ما ساکنان کشتی نوحیم
از آن بالا ببین گلدستۀ شاه خراسان را