شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

شهر شهادت

نمک‌پرورده‌ات ای شهر من خیل شهیدان‌اند
شهیدانی که هر یک سفره‌دار لطف و احسان‌اند

چنان می‌روید از خاک تو در هر کوچه گلزاری
که مست بوسه بر آن آفتاب و باد و باران‌اند

نسیمی انقلابی می‌وزد در هر خیابانت
در آغوش تو، مردان تو، هر یک چارمردان‌اند

جوانانت نه! حتی کودکان خفته در مهدت
دلیران سپاه مکتب پیر جماران‌اند

کسی مثل غرور زخمی اروند می‌داند
که مردان تو ای شهر شهادت مرد میدان‌اند

اگر مشتی خس و خاشاک، اینک بر تو می‌تازند
پر از بغض گلوگیر از دل‌آذرهای دوران‌اند

هزاران فرسخ از پابوسی این آستان دورند
مترسک‌های بدگویی که در دربار شیطان‌اند

خبر دارند آیا ذره‌ای از مهربانی‌هات؟!
نه! هرگز چیزی از مردانگی‌هایت نمی‌دانند

نمی‌دانند وقت صف کشیدن در خط ایثار
تمام مردمانت جلوه‌ای از سیل و طوفان‌اند

نمی‌دانند جای قصۀ شب، مادران اینجا
به گوش کودکان خود حدیث عشق می‌خوانند

نمی‌دانند خاکت ریشه در هفت‌آسمان دارد
نمی‌دانند باید ریشۀ خود را بخشکانند

چنان خون، در رگان این وطن جاری شدی ای شهر
اهالی تو ای خاک شهادت اهل ایران‌اند