شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

فجر حیرت‌زده

دوش بر فرق تو شمشیر فرود آمده بود
سنگ بر آینۀ اصل وجود آمده بود

شب تودیع تو از جوش ملک غوغا شد
وحی نازل شده و روح فرود آمده بود

به تمنّای حضور تو ز بام ملکوت
پیک قدسی به سلام و به درود آمده بود

آن شب از سرخی خون تو شفق رنگین شد
فجر حیرت‌زده با روی کبود آمده بود

جان ما بودی و بدرود جهان می‌گفتی
آن شب قدر که مسجد به سجود آمده بود

به امید کرمی پیک اجل این همه راه
به گدایی به در خانۀ جود آمده بود

ای گره خورده حیات دو جهان با نفَسَت
مرگ آن شب به سراغ تو چه زود آمده بود

غمت این بود که در خانۀ بی‌فاطمه باز
محشر تازه‌ای آن شب به وجود آمده بود

می‌شنید از گل لب‌های تو الله الله
شاهد غیب که از بزم شهود آمده بود