صبح سپید سر زد و خورشید خاورش
گیتی سیاهجامه فرو ریخت از برش..
از تیرگی حکومت خود باز پس گرفت
فرمانروای نور و سپاه مظفرش
با آن جلال، سجده به خاک مدینه برد
شهری که بود خانۀ دخت پیمبرش
آن بیت کوچکی که ز هستی بزرگتر
آن خانۀ گلین که همه خلق بر درش
ممدوحۀ محمد و محبوبۀ خدای
کز کبریا رسیده درود مکررش..
آوای وحی میرسد از صحن خانهاش
بوی بهشت میرسد از خاک معبرش..
پا مینهد گرسنه به محراب بندگی
آن کو رسد طعام بهشتی ز داورش
این است کوثری که خدا داد بر رسول
دشمن چه غم که خواند در آن روز، ابترش..
دشمن گرفته بود کمین در خط رسول
فکر هزار فتنه نهان بود در سرش..
میخواست بعد مرگ پیمبر شود خموش
آن جاودانْ چراغِ همیشه منورش
غافل از آنکه بعد پدر میکند قیام
بر دفع کفر، دختر اسلامپَروَرَش..
غافل از آنکه فاطمه بر دفع دشمنان
صحرا و شهر و مسجد و خانهست سنگرش
از مسجد مدینه تو گویی رسد هنوز
آوای خطبه، بلکه اِلی صبح محشرش
مسجد، شراره از در و دیوار برکشید
شد داغدیده دخت نبی، تا سخنورش..
با گریه از صحابه کمک خواست آن زمان
یک تن نداد پاسخ او غیر شوهرش
آن اشک و آه و ناله و فریاد و آن سکوت
باللَه نبود هیچکس اینگونه باورش
نفرین بر آن سکوت که در موج فتنهها
طغیان و ظلم و جور، عَلَم شد برابرش
نفرین برآن سکوت که از آن سکوت بود،
اسلام هر چه آمده امروز بر سرش
باللَه اگر قیام نمیکرد فاطمه
نامی نبود زاحمد و فرقان و داورش..
دین نبی به همت زهرا دوام یافت
نقش بر آب، نقشۀ خصم ستمگرش..
خورشید عمر او به جوانی غروب کرد
پوشیده شد به خاک عذار منورّش
در هر دلی مزاری از آن آل عصمت است
پیدا اگرچه نیست نشانی ز منبرش..
مردانه راه فاطمه باید گرفت کو،
تا پای مرگ کرد حمایت ز رهبرش
بس راز نانوشته بماند ز غصهاش
گیرم شوند جمله سماوات دفترش..