شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

چراغ اشک

چو بر آیینۀ خورشید می‌شد بغض شب پیدا
به نبض سینۀ مهتاب دیدم تاب و تب پیدا

دریغا! صبح فردا از «غم بدرود» خواهد شد
غمی سنگین به دل‌های یتیمان عرب پیدا...

طلوع سجده‌اش را آیه‌ای از خون تلاوت کرد
کسی که شد به قلب کعبه در ماه رجب پیدا

پس از کوچ تو از پس‌کوچه‌های شهر، می‌گردد
چراغ اشک روی سفره چون، نان و رطب پیدا...

علی! بعد از حضور خطبه‌‎های گرم و شیوایت!
زمان هرگز نخواهد کرد سطری از ادب پیدا