شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

چشم به راه من و تو

دل سوزان بُوَد امروز گواه من و تو
کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو

من به تو دوخته‌ام دیده، تو بر من، از نی
یک جهان راز، نهفته به نگاه من و تو

اُسرا با من و رأس شهدا با تو به نی
چشم تاریخ ندیده‌ست سپاه من و تو

روی تو ماه من و ماهِ تو عباس امّا
ابر خون ساخته پنهان رخ ماه من و تو

آیه خواندن ز تو، تفسیر ز من، تا دانند
که به جز گفتن حق نیست گناه من و تو

هر دو نَستوه چو کوهیم برِ سیل امّا
عشق، دلگرم شد، از سردی آه من و تو

«مدّعی خواست که از بیخ کند ریشهٔ ما»
بی‌خبر زآن که غروب است پگاه من و تو