چهل قرن

چنان به چلّه نشستیم سوگ صحرا را
که جز به گریه ندیدند دیدۀ ما را

دوید در رگ خواب نگاه ما اندوه
که مثل روز نخفتیم طولِ شب‌ها را

تو ای نشسته کنارِ بلورِ کوثر عشق
ببین به دیدۀ ما موج اشک دریا را

بیا برای خدا لحظه‌ای ز جا برخیز
نگاه کن عطش اشک آل طاها را

تو را در آینه تصویر درد پنهان نیست
چگونه از تو بپوشیم داغ پیدا را؟

عبور کرده چهل روز در مسیر سفر
دلِ شکستۀ ما وسعت دریغا را

چهل شبانه، چهل قرن شد در این وادی
که سوی کوچ کشاندیم طاقت پا را

گذشت بی‌تو به ما لحظه‌های تلخ امروز
ببین قضاوت آیینه‌دار فردا را

به پای عشق سپردیم دل به دشت اگر
شدیم آینه، آیین حق تعالی را