شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

کوه غیرت

مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند

واژه در واژه نوشتند و قیامت کردند
صاحبان نفس این‌گونه روایت کردند

گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت

ناتوانم که مجسم کنم این همهمه را
پر اُم‌بنین و پسر فاطمه را

پرده افتاده و پیدا شده یک راز دگر
سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر

گفتم اعجاز! از اعجاز فراتر دیدند
زورِ بازوی علی را دو برابر دیدند

شانه در شانه دو تا کوهِ سراسر محشر
حمزه و جعفر طیار، نه، طوفانی‌تر

شانه در شانه دو تا کوه، خودت می‌دانی
در دلِ لشکرِ انبوه، خودت می‌دانی -

که در آن لحظه جهان، از حرکت افتاده‌ست
اتفاقی‌ست که یک‌بار فقط افتاده‌ست

ماه را من چه بگویم که چنین است و چنان
«شاه شمشاد قَدان، خسرو شیرین‌دهنان»

رود، از بس که شعف داشت تلاطم می‌کرد
رود، با خاک کفِ پاش تیمم می‌کرد

ماه اگرچه همهٔ علقمه را پیموده
«غرقه گشته‌ست و نگشته‌ست به آب آلوده»

رود را تا به ابد، تشنهٔ مهتاب گذاشت
داغ لب‌های خودش را به دل آب گذاشت

می‌توانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آن‌گونه که می‌خواست دلش، جنگ کند

دستش افتاده ولی راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد

نه فقط جرعۀ آب است که بر شانۀ اوست
چشم امید رباب است که بر شانۀ اوست

چه بگویم که چه شد؟ یا که چه بر سر آمد؟
ناگهان رایحۀ چادر مادر آمد

بنویسید که در علقمه سقّا افتاد
قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد

از تماشای تو مهتاب پر از نور شود
چشم شوری که تو را چشم زده، کور شود

آسمان‌ها همه یک‌پارچه بارانیِ توست
من بمیرم، عرق شرم به پیشانیِ توست

داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد
رفتنت حرمله را حرمله‌تر خواهد کرد

عمق این مرثیه را مشک و علم می‌دانند
داستان را همهٔ اهل حرم می‌دانند

بعد عباس دگر آب سراب است، سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است، رباب