روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
توفان و باد و خورشید
بیداد کرد آن سال
گرچه درمانده و خستهام من
دل به مِهر رضا بستهام من
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
از خیمهها که رفتی و دیدی مرا به خواب
داغی بزرگ بر دل کوچک نهادهای
دختری ماند مثل گل ز حسین
چهرهاش داغ باغ نسرین بود
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
دم به دم تا همیشه قلب پدر
با نفسهای تو هماهنگ است
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!