افقهای باز و کرانهای تازه
زمینهای نو، آسمانهای تازه
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
یک چله انتظار به پایان رسیده است
پایان شام تیرۀ هجران رسیده است
شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
و خانهها، همه، هر جا، خراب خواهد شد
در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
بلبلی سوخت در آتش به فغان هیچ نگفت
لاله پژمرد و، ز بیداد خزان هیچ نگفت
از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
گلهای عالم را معطر کرده بویت
ای آن که میگردد زمین در جستجویت
چکیدۀ گل رخسار مصطفی زهراست
عصارۀ نفحات خوش خدا زهراست
هرکس هر آنچه دیده اگر هرکجا، تویی
یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش
ابریست کوچه کوچه، دل من... خدا کند،
نمنم، غزل ببارد و توفان به پا کند