دوباره آمده آن شب، شب جدایی او
سرم فدایی او شد، دلم هوایی او
این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
الا ای چشمۀ نور خدا در خاکِ ظلمانی
زمین با نور اخلاق تو میگردد چراغانی
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن