این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
الا ای چشمۀ نور خدا در خاکِ ظلمانی
زمین با نور اخلاق تو میگردد چراغانی
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده