پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی