امشب از محراب خون، شوق سفر دارد علی
خلوتی خوش با خدا، شب تا سحر دارد علی
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت