آمد سحر دوباره و حال سَهَر کجاست؟
تا بلکه آبرو دهدم، چشم تَر کجاست؟
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
در کوچه بود جسم امام جوان، جواد؟
یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد
کسی که راه به باغ تو چون نسیم گرفتهست
صراط را ز همین راه مستقیم گرفتهست
ای از بَهار، باغ نگاهت بَهارتر
از فرش، عرش در قدمت خاکسارتر
گمان مکن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود