راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
عشق تو کوچهگرد کرد مرا
این منِ از همیشه تنهاتر
شانههای زخمیاش را هیچكس باور نداشت
بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا،دیگر نداری خانه در این شهر
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
سلامِ ایزد منان، سلامِ جبرائیل
سلامِ شاه شهیدان به مسلم بن عقیل