گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
روزههایم اگرچه معیوب است
رمضان است و حال من خوب است