نقاره میزنند... چه شوری به پا شدهست؟
نقاره میزنند... که حاجتروا شدهست؟
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما