باغیم که رنجدیده از پاییزیم
با اشک، نمک به زخم خود میریزیم
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست