گنجشکان باغ را اجابت کردند
از باغ پس از خزان عیادت کردند
از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
گفت آن که دل تیر ندارد برود
یا طاقت شمشیر ندارد برود
ما عشق تو را به سینه اندوختهایم
در آتش عشق، بال و پر سوختهایم
در دفتر عشق کز سخن سرشار است
هر چند، قصیده و غزل بسیار است