والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
آيينهای و برايت آه آوردم
در محضر تو دلی سياه آوردم
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
آگه چو شد از حالت بیماری او
دامن به کمر بست پیِ یاری او
باید دل خود به عشق، پیوند زدن
دم از تو، تو ای خون خداوند! زدن
میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو
گر زنده دلی مرام تکریم بگیر
ور مرده دلی مجلس ترحیم بگیر
از دور به من گوشۀ چشمی بفکن
نزدیک به خویش ساز و کن دور ز «من»
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم