ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
از علم شود مرد خدا حقبینتر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگینتر
آنان که به کار عشق، بودند استاد
کردند «ز دست دیده و دل فریاد»
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
اى جوهر عقل! عشق را مفهومی
همچون شب قدر، قدر نامعلومی
هر چند دعای عاشقان پر دارد
زیباییِ پرواز کبوتر دارد
دارد دل ما راه نجاتی دیگر
در مشهد و در قم، عتباتی دیگر
سرچشمۀ فیض، آرزو کن به دعا
تحصیل امید و آبرو کن به دعا