زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
دل در حرم تو خویش را گم کردهست
یعنی عوض گریه تبسم کردهست
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
آماج بلا شد دل او از هر سو
از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو»
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
شب تا سحر از عشق خدا میسوزی
ای شمع! چقدر بیصدا میسوزی
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
خورشید به خون نشستهام، آه! رسید
آهِ منِ دلشکسته تا ماه رسید
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
در نام رقیه، فاطمه پنهان است
از این دو، یکی جان و یکی جانان است