من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم