ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
خوب است چنان که حسرتش هم خوب است
یارب! دلم از ندیدنش آشوب است
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود