ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
خوب است چنان که حسرتش هم خوب است
یارب! دلم از ندیدنش آشوب است
در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود