آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را