با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
با گام تو راه عشق، آغاز شود
شب با نفس سپیده دمساز شود
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است