بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده