مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار
برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار
امروز که خورشید سر از شرق برآورد
از کعبۀ جان، قبلۀ هفتم خبر آورد
ای آنکه حدیث تو شنفتن دارد
گل با رخ خوب تو شکفتن دارد
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت