خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی