فلک امشب نشان دادهست روی دیگر خود را
که پس میگیرد از خلق جهان، پیغمبر خود را
با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
قبول دارم در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
ای تشنه به سرچشمۀ احساس بیا
با دامنی از شقایق و یاس بیا