پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
بانو غم تو بهار را آتش زد
داغت دل بیقرار را آتش زد
امشب ردیف شد غزلم با نمیشود
یا میشود ردیف كنم یا نمیشود
شب تا سحر از عشق خدا میسوزی
ای شمع! چقدر بیصدا میسوزی
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را